حقیقت این است که دیگر دلش را ندارم اینجا بنویسم.


من حرف های نگفتنی ام را میاوردم اینجا. غصه های توی دلم را. بغض های توی گلویم را. شادی های یواشکی ام را. نوشتن توی وبلاگ و خواندن کامنت هایش برای من، حکم برگشتن از سفر، ریختن یک لیوان چای دبش در یک ماگ سفید که تویش فیروزه ای باشد، ولو شدن روی کاناپه، دراوردنِ جوراب ها، خاراندنِ جای کش هایشان، دراز کردنِ پاها و سردادنِ یک آخیشِ بلندِ حسابی را داشت. به من توی زندگی خوش نمیگذرد، خودتان احتمالا فهمیده اید تا الان و هیچوقت هم خوش نگذشته، و من همه دلخوشی زندگیم این بوده که آخر روز میایم توی کمد دیواریِ وبلاگم قایم می شوم، زانوهایم را میگیرم توی بغلم، در را می بندم و دست هیچکسِ هیچکس بهم نمی رسد.


من یک خط قرمز کلفت و پررنگ کشیده بودم بین زندگی واقعی و زندگی مجازیم. دوست نداشتم کسی وبلاگم را بخواند و بهم اس ام اس بدهد که واکنشش چی بوده. دوست نداشتم کسی انقدر در جریان زندگی ام باشد که وقتی مبهم می نویسم بداند منظورم چیست و از کی یا چی نوشته ام، بعد برود برای خودش فکر و خیال کند. و این را هزارهزار بار به هر کدامتان که شماره ام را داشت، تلگرامم را داشت، کانالم را داشت یا هر راه تماس دیگری به دستش رسیده بود، گفته بودم. اینکه یک نفر را بیاوری خانه ات، بهش بگویی روی این کاناپه با کفش نایست  چون من شب ها رویش دراز می کشم، و آن یک نفر اولین کاری که وقتی ازتان حرصش گرفت می کند این باشد که با کفش برود روی کاناپه و بپر بپر کند، خیلی، خیلی، خیلی نامردی است. و من دیگر جایم تهِ کمد دیواریِ وبلاگم امن نیست و نمیتوانم روی کاناپه ام بخوابم.


شاید بعدها، دلم با وبلاگم صاف شد دوباره. شاید برگردم و بنویسم. شاید برنگردم و ننویسم. شاید بروم جای دیگری. شاید پناه ببرم به تلگرام و توییتر. نمی دانم چه کار میخواهم با زندگی ام بکنم و نمی دانید این مدت که ننوشتم چون نمیتوانم دلتنگی ها و غصه ها و فکر و خیال هایم را بسپارم به وبلاگی که یک نفر با کفش روی کاناپه اش پریده، و دوستش را هم آورده تا کاناپه کفشی و گلی را ببیند چقدر زندگی بهم سخت گذشته. حتی الان هم باید بنویسم و پاک کنم، بنویسم و پاک کنم که تنهایی ام شره نکند به نوشتنم.

بگذریم.

کامنت بستن را هیچوقت دوست نداشته ام به هر حال. بنابراین کامنت های همه پست هایی که کامنت داشتند، هنوز بازند. اما شاید دیر به دیر تر جوابتان را دادم.


شمایی که یک روز تصمیم گرفتید بروید برای رفیقتان تعریف کنید فلانی توی فلان پست منظورش کی بوده و توی بیسار پست دلتنگ چی شده؛ شمایی که فکر کردید کار جالبی است که به من اس ام اس بزنید و بگویید حق دارم در مورد چی بنویسم و در مورد چی نه، چون به نظرتان آن چی هایی که سری قبل نوشته بودم را حق نداشتم بنویسم؛ اگر از قصد آزارم دادید، کاش دلتان خنک شده باشد. کاش لااقل یک نفر این وسط خوش خوشانش باشد از این داستان.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها