این روزها، به عنوان کار پاره وقت، مراقب امتحان بچه های لیسانس وایمیستم. یه روند اداری ثابت داره که سر هر امتحان باید خط به خط اجرا بشه : شماره گذاشتن رو صندلی ها، دادن شماره صندلی رندوم به ملت، گرفتن گوشی و کتاب و کیف و جامدادی ازشون، امضا گرفتن و جمع کردن کارت دانشجویی و شماره صندلی و شماره رندوم ها بعد از اینکه همه نشستن سر جاشون، شمردن شماره ها و کارت دانشجویی ها و مرتب ریختنشون تو جعبه، امضا گرفتن از ملت به هنگام خروج و پس دادن کارت دانشجویی مربوطه شون. بقیه ش دو ساعت و نیم یک نفس زل زدن به آدم هایی از جنسیت ها و نژاد های مختلفه، که هدفت ازش معذب کردن متقلبین احتمالی در عینِ آرامش دادن به مضطربینِ احتمالیه.  در همون حال که داری چشمان عقاب مانندت رو دور کلاس می گردونی و به اون پسره که موقع فکر کردن زل میزنه به پس گردن جلودستیش مشکوکی، باید به اون یکی پسره که بغل دستش نشسته و رنگ از رخسارش پریده و مدام با استرس ساعت رو می پرسه لبخند بزنی و اطمینان خاطر بدی که نمیخوای بخوریش.


مراقب امتحان رو با یه مصاحبه گروهی انتخاب می کنن که توش ازت میخوان یه سناریوی فرضی رو با همگروهیت مدیریت کنی. مثلا اگه برگه کسی گم شد چی کار می کنی، یا اگه به کسی مشکوکی که تقلب می کنه واکنشت چیه. مهم ترین کار مراقب امتحان این نیست که تقلب بگیره، بلکه اینه که مطمئن شه همه میتونن بهترین عملکردشون رو در امتحان داشته باشن. باید بتونه اگه اتفاقی افتاد مدیریت کنه. اگه کسی از جاش یا بغل دستیش شکایت داشت درجا تصمیم بگیره چی کارش کنه. اگه مورد نقض قانونی وجود داشت طوری که طرف سکته نزنه بهش اطلاع بده و بفرستتش دفتر امتحانات. استرس نده و در عین حال کنترل کلاس رو مثل شیر به دست داشته باشه. نود درصدِ زمان مصاحبه و زمانِ دوره آموزشی قبل از شروع امتحانات، به این میگذره که شما قراره مهربون باشین، قراره در عین حال که مراقبید قوانین اجرا بشه حمایتگر و ملایم و آروم باشین، شما انتخاب شدین چون آدم های خوشایند و ملایمی بودین». 


و این چیزیه که من نیستم. من خشمگینم. من عصبی ام. من خیلی راحت عصبانی میشم و خیلی سخت بلدم کنترلش کنم. من نمیتونم زیر دست آدمای کند و آدمای رییس مآبِ غلطی که من انجامش بدم درسته» طور کار کنم. نمیتونم وقتی سوپروایزر امتحان یه خانمِ پیر و کنده که به زحمت انگلیسی حرف میزنه و بلند بلند به بچه ها میگه احمقن چون برگه پاسخنامه شون رو همون اول که بهشون داده امضا نکردن کنار دستش آروم بگیرم.

من اجتماعی هم نیستم. مشکلی توی معاشرت با آدمای عادی ندارم، اما نمیتونم با آدمایی که خیلی زیادی اجتماعی و مهربون و سیت و سماقی ان معاشرت کنم. نمیتونم آدمای پرت رو تحمل کنم.  من وقتی سوتی میدم قرمز میشم و تا شب قرمز می مونم. عمیقا سختمه دو بار درروز برای چهار ساعت جلوی پنجاه تا آدمِ جدید بشینم و بهشون زل بزنم و متعاقبا بهم زل بزنن و فکر نکنم که الان در مورد موهام که قرینه فر نمیخوره یا ترکیب رنگی که پوشیده م چه فکری می کنن.

من همچنین پر از قضاوتم. دانشجوهای ایرانی که انقدر پولدارن که اینجا لیسانس میخونن رو قضاوت می کنم. پسرهایی که یله میدن رو صندلیشون و پاهاشون رو صد و هشتاد درجه باز می کنن تو دلم شماتت می کنم. دخترهایی که موهاشون رو عسلی مش می کنن و رژ لبشون با لاکشون و پیرهنشون سته ولی یادشون میره ماشین حساب بیارن پیش خودم مورد حمله قرار میدم. سفیدپوست هایی که از وایسادنِ مراقب بالاسرشون استرس میگیرن تهِ مشکلات سوسولیِ این جهان اولی ها» هستن و کسایی که انگلیسیشون انقدر خوب نیست که یه جمله کامل رو بتونن ادا کنن ولی تصمیم گرفته ن تو یه دانشگاه انگلیسی زبون درس بخونن یا کار کنن تن پروران بی مبالاتی هستن که سعی نکردن اونقدر بهتر شن که لااقل کار خودشون تو اجتماع راه بیفته، دور و بریهاشون به جهنم.

من هرروز صبح به خودم ناسزا میگم که چرا داوطلب شدم و هرروز عصر به خودم میگم تغییر کردن و بهتر شدن فقط با امتحان کردنِ چیزای جدید به دست میاد. هرروز صبح به خودم میگم هیچکس تا حالا با تکرار کردنِ همون همیشگی ها تغییر نکرده و هرروز عصر به خودم تشر میزنم که مگه مجبوری تغییر کنی، مگه تو چته که میخوای عوض بشی؟


این روزها، به عنوان کار پاره وقت، مراقب بچه های لیسانس وایمیستم. و تو اون دو ساعت و نیم زل زدنی که در سکوت میگذره، هر پنج دقیقه یک بار کفگیر می کشم زیر همه تفکرات و اعتقاداتم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها